یک بار دیگر آمد تدارکات لشکر ،دیدم پوتینش پاره است .
به یکی از نیروها گفتم : شماره ی پوتین آقا مهدی چند است؟
گفت : گمانم شش
گفتم : یک جفت عالی اش را بردار برایش بیاور1
پوتین ها را آورد ؛ گذاشت جلو آقا مهدی .
آقا مهدی گفت : این چیه؟
گفتم : سهم شما ،آورده ام بپوشیدش.
گفت : بابا شما عجب حاتم هایی شه اید . من سهم خودم را باید شش ماه بپوشم . هنوز شش ماهم پر نشده.
گفتم : پاره شده ، نمی شود بپوشید.
گفت : شما اگر می خواهید به من لطف کنید این ها را بدهید کفاش قابلی بلکه از خجالت شما و آن در بیایم.
پوتین ها را قبول نکرد . با همان پوتین پاره سر کرد.
شهرداران آسمانی ، ص 30
کل هزینه ازدواج شهید حمید باکری500 تومان شد.
این یعنی نمونه عملی الگوپذیری از ازدواج حضرت فاطمه (س) و امام علی (ع)
همچون آنها ساده ، زیر سایه اسلام و قرآن و دستورات خدا.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)
/*<![CDATA[*/ <!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4;} @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0cm; margin-right:0cm; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0cm; line-height:115%; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault {} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:72.0pt 72.0pt 72.0pt 72.0pt;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} --> /*]]>*/
مهدی از سنگر آمد بیرون تا رسید به من ، هر دومان برگشتیم . دیدیم یک گلوله توپ آمد و آن دو سه نفر داخلش را منفجر کرد . عراقیها داشتند با سرعت بیشتری از پل می گذشتند . مهدی حواسش رفت به بچه های سنگر و من دور از چشم او به کسی ( که یادم نیست که ) گفتم : برو جنازه حمید را بردار بیا .
مهدی گفت : لازم نیست بگذار بماند . فکر کردم نشنیده یا نمی داند یا یک حدس دیگر زده !
گفتم :من داشتم یک دستور دیگر می دادم گفت : من می دانم حمید شهید شده . گفتم : پس بگذار بروند بیاورند....
پا به پای شهدا " عدالت و مساوات " ص 23
خدایا! بار گناهانم سنگین است ؛ من عاجز و ناتوان هستم . خدایا ! اگر تو من را کمک نکنی ، پس که دست من را خواهد گرفت؟!
پروردگارا ! گناهانم از تمام کوهای سر به فلک کشیده بیش ترند و کارهای خیرم از پر کاهی کم ترند.
پروردگارا ! اینها را با ترازوی ارح الراحمین خود بسنج و اگر پای مقیاس به میان آمد ، من بیچاره و ضعیفم و ذلیل و از دور خارجم !
پروردگارا ! دیگر خسته شده ام . یارانم ، فرماندهانم همه رفتند و در ته این قافله لنگان لنگان من مانده ام .
الهی کمکم کن و حس می کنم پیر شده ام و سلولهایم خسته اند.
چاوش بی قرار ص 302 ؛ شهید عبدالعلی بهروزی