خدایا! بار گناهانم سنگین است ؛ من عاجز و ناتوان هستم . خدایا ! اگر تو من را کمک نکنی ، پس که دست من را خواهد گرفت؟!
پروردگارا ! گناهانم از تمام کوهای سر به فلک کشیده بیش ترند و کارهای خیرم از پر کاهی کم ترند.
پروردگارا ! اینها را با ترازوی ارح الراحمین خود بسنج و اگر پای مقیاس به میان آمد ، من بیچاره و ضعیفم و ذلیل و از دور خارجم !
پروردگارا ! دیگر خسته شده ام . یارانم ، فرماندهانم همه رفتند و در ته این قافله لنگان لنگان من مانده ام .
الهی کمکم کن و حس می کنم پیر شده ام و سلولهایم خسته اند.
چاوش بی قرار ص 302 ؛ شهید عبدالعلی بهروزی