ده – پانزده روز می شد که حمید و مرتضی یاغچیان شهید شده بودند . آقا مهدی آمد ، بهم گفت : واسه شهادت
این بچه ها نمی تونستی یه پارچه بزنی ؟
گفتم : خیلی وقته بچه های تبلیغات پلاکارد آماده کردن ، ولی با خودمون گفتیم شاید صلاح نباشه بزنیم.بچه ها اگر ببینند روحیه شون خراب میشه.
یه جوری که انگار ناراحت شده باشه نگام کرد و گفت : یعنی میگی این بچه ها از شهادت می ترسن ؟
مگه این راهی که دارن میرن غیر شهادت جایی دیگه هم میره ؟
وقتی شهادت و تذکر بدیم همه مون روحیه می گیریم.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)
یادگاران 3 ، ص 63
داشت از دامنه کوه لری پیاده می رفت . ماشینها رد می شدند ، اما او دست بلند نمی کرد که سوارش کنند . رفتم جلو پایش ماشین را نگه داشتم و گفتم : آقا مهدی ، سوار شوید . گفت : بچه ها ماشین ندارند ، اگر اینها دیر می رسند ، من هم باید دیر برسم . همه با هم این سراشیبی را می رویم گفتم : هر چه باشد فرمانده لشکرید . سوارشوید تا زودتر به مقر برسیم . گفت : هستم که هستم . خدا کمک می کند و قوت می دهد ، چون می خواهم توی عملیات از نزدیک با بچه ها باشم .
به خاطر همین کارهایش بود که بر قلب بچه ها حکومت می کرد و اگر به کسی امر و نهی می کرد ، طرف با جان و دل آن را گوش می کرد . به خاطر همین بود که همه راضی بودند که خار در چشمانشان برود اما گزندی به آقا مهدی نرسد.
هیچ وقت نمی شد که زودتر از بچه ها غذا بخورد . سفره اش هم حتی به انداز? یک سبزی خوردن رنگین تر از نیروهایش نبود . به فرماند? گردانهایش گوشزد می کرد : تا نیروهایتان غذا نخوردند ، خودتان غذا نخوردی این جوری بیش تر به حرفهای شما اعتماد می کنند.
خلاصه این علاقه دوطرفه بود ، هر چه قدر که آقا مهدی جانش بود و نیروهایش بچه ها هم جانشان برای آقا مهدی در می آمد . یکی از بچه ها می گفت : من این قدر آقا مهدی را دوست دارم که حتی نمی توانم با حضور او مرتکب گناه بشوم . هر وقت احساس می کنم که می خواهم یک گناهی اننجام بدهم، یواشکی می روم از گوش? چادر یک نگاهی به آقا مهدی می کنم ، یا این که به یک بهانه ای می روم و با او حرف می زنم و این جوری از فکر گناه بیرون می آیم.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)
فرمود : بمیرید ! پیش از آنکه بمیرید.
و از تمام ما ، آنان که زنده بودند ، شنیدند ؛
و آنان که شنیدند ، مردند؛ و آنان که مردند ، زنده شدند؛
دیدید؟!
تنها آنها که زنده بودند ، زنده شدند ....
پس از آنها ، من نه از رفتن ، که از ماندن می ترسم ؛
می ترسم
مرده بمانم
مرده بمیرم.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
یا مهدی (عج)